یک ترانه اویغور

اویغور های ترکستان داخلی چین (سین کیانک) این روز ها مورد توجه رسانه های دنیا قرار گرفته اند و نیروهای مختلف سیاسی آن جنبه از «موضوع اویغور» را بزرگنمایی می کنندکه بیشتر با منافعشان سازگاری دارد. در اینجا می خواهم بی توجه به این موضع گیری های سیاسی یک ترانه اویغور را که عبدالرحیم هیئت آن را با صدای رسای خود و نوای محزون دوتار ش اجراء کرده معرفی کنم. من سعی کردم با کمک گرفتن از دوست عزیزم، ایرج شریفی، ترجمه ای از آن را هم اینجا بیاورم، اگر چه من در احاطه دوستم به تُرکی و فارسی شک ندارم ولی احتمال خطا در برگرداندن برخی واژه ها وجود دارد که فکر نمی کنم چندان مهم باشد، زیرا هر کس با گوشی آشنا به موسیقی و هرچند ناآشنا به زبان اویغوری می تواند تِم عاشقانه آن را درک کرده و از آن لذت ببرد. نزدیکی این کار به ساز و آواز بخشی های خراسان را نمی توان نادیده گرفت و نیز نمونه های بسیاری از این شیوه گفتگوی عاشقانه را در اشعار فارسی هم فراوان است، اضافه کنم که اویغور ها هم به این ساز «دوتار» می گویند.

هنگام دیدار

سحر گاهان نگاهم به نگاه سلطان افتاد، گفتم تو سلطانی؟ گفت نه نه!

چشمانش آتشین، دستانش حنابند، گفتم که تو چوپانی؟ گفت نه نه!

گفتم نامت چیست؟ گفت «آیخان»، گفتم از کجایی؟ گفت از «تورفان»

گفتم آن چیست بر سرت؟ گفت هجران، گفتم تو حیرانی؟ گفت نه نه!

گفتم  آن چیست که به ماه مانَد؟ گفت من،  گفتم  آن چیست که به ستاره مانَد؟ گفت چشمانم

گفتم این چه نوری است که پخش می شود؟ گفت گفتارم، گفتم مگر آتشفشانی؟ گفت نه نه!

گفتم قایق چیست؟ گفت ابروانم، گفتم موج چیست؟ گفت گیسوانم

گفتم پانزده چیست؟ گفت سنّ و سالم، گفتم تو جانانی؟ گفت نه نه!

گفتم دریا چیست؟ گفت دلم، گفتم رعنا چیست؟ گفت لب هایم

گفتم شکر چیست؟ گفت زبانم، گفتم بزن اش بر دهانم، گفت نه نه!

گفتم جایگاه زنجیر کجاست؟ گفت بر گردنم، گفتم مرگ نیز هست، گفت در راهم!

گفتم دستبند چیست؟ گفت بر بازویم، گفتم نمی ترسی؟ گفت نه نه!

گفتم چرا؟ گفت خدایی دارم، گفتم دیگر چه؟ گفت مردم را دارم

گفتم بیشتر چه داری؟ گفت روح دارم، گفتم تو قدردانی؟ گفت نه نه!

گفتم میلت به چیست؟ گفت به گُلم، گفتم و چالشت؟ گفت راهم!

گفتم «اوتکور»(۱) چیست؟ گفت غلامم، گفتم می فروشی اش؟ گفت نه نه!

۱ – نام شاعر عبدالرحیم اوتکور

بیان دیدگاه