خر های شاه البرز

 این یک گزارش برنامه کوهنوردی نیست بلکه بیشتر به یک اعتراف دیر هنگام می ماند.

وسایل عمومی گروه مانند چادر و طناب و غیره معمولا در خانه جواد بود که از خانه من زیاد دور نبود. بسیار پیش می آمد که من خودم را به خانه جواد برسانم و از آن جا با هم راه بیافتیم، و آن روز صبح زود هم این کار را کردم که برای حمل وسایل عمومی برنامه ی پیش رو تا محل قرار با بچه های دیگر به او کمک کنم. برنامه، صعود به شاه البرز بود. شاه البرز یکی از کوه های غیر آتشفشانی بالای چهار هزار متر ایران است که دره طالقان را از دره الموت جدا میکند.

با دو کوله پشتی سنگین از در بیرون زدیم. معمولا این جور مواقع پدر سالخورده جواد که سحر خیز هم بود با لحنی سرزنش آمیز می گفت «هر که گُریزَد ز خراجات شاه، بارکِش غول بیابان شود» اما این بار ظاهراً خواب مانده بود و ما بدونِ آن وِرد مالوف به راه افتادیم! حوالی ساعت ده از گردنه ابراهیم آباد به دره طالقان سرازیر شدیم در حالیکه شاه البرز روبروی مان با اُبهت خودنمایی می کرد و نزدیکی های ده و نیم در آبادی حسنجون از مینی بوس پیاده شدیم.

یکی از روز های پایانی بهار ۱۳۵۳ بود، ما چهار نفر بودیم و بایستی برای رسیدن به این قله ۴۱۷۰ متری، حدود ۲۳۰۰ متر ارتفاع می گرفتیم که نزدیک به دو سوم این صعود در همین روز اول و با تمام وسایل شبْ مانی بود. نزدیک به سه ساعت از شروع کوه پیمایی گذشته بود که به چشمه و مرغزاری رسیدیم و در آن به هفت هشت تا خَر برخوردیم، سبک بار و بدون پالان و افسار، چران و غلت زنان. اول فکر کردیم وحشی هستند ولی نه ، اهلی بودند و نوازش آدم رو پس نمی زدند. کمی به حالشان غبطه خوردیم، قمقمه ها را پر کردیم و به قصد راه افتادن کوله پشی ها را بر دوش انداختیم که یکی از بچه ها گفت که انصاف نیست که ما این کوله پشتی های سنگین رو حمل کنیم در حالی که این خر ها خالی خالی برای خودشان خَرغَلت بزنند، یکی گفت اگر در ادامه مسیر به صاحب شان بر خوردیم چه، دیگری گفت که خوب پولش را می دهیم. به سرعت برق کوله ها را زمین گذاشتیم، دو تا طناب انفرادی بیرون کشیدیم و به گردن دو تا از آن خر ها بستیم و کوله پشتی ها را به شیوه خُرجینی دوتا دوتا بار آن ها کردیم و سرخوشانه و آواز خوان به راه افتادیم. همه چیز به نظر روبراه می آمد به خصوص اینکه به هیچ آدمیزادی هم که ممکن بود صاحب خر ها باشد برنخوردیم، ولی این سرخوشی پیروزمندانه کم کم تبدیل به کَلَنجاری بی وقفه با دو تا خر تنبل و پر خور شد که هیچ علفی در حریم دو سه متری مسیر از خوش اشتهایی آن ها در امان نبود، با این همه ما با خیره سری تمام به این بهره کشی آزمندانه ادامه دادیم تا اینکه ته مانده روشنایی روز فقط برای برپا کردن چادر در یک وجب زمین نسبتا تَختْ ولی بدون آب و علف کفایت می کرد. هنگامی که ما مشغول چادر شده بودیم آن دو تا خر نیز خرامان خرامان از ما دور شدند و آن دو قطعه طناب انفرادی ما را هم با خود بردند. روشن بود که از برنامه عقب افتاده بودیم، لذا صبح زود در تاریکی، چادر را جمع کردیم و با بقیه وسایل شبْ مانی گوشه ای زیر چند تخته سنگ قرار دادیم و به قصد قله حرکت کردیم، ولی بعد از یکی دو ساعت که هوا روشن شد متوجه شدیم که تا قله راه زیادی داریم و نمی توانیم طبق برنامه، کار را دو روزه تمام کنیم، این بود که تصمیم گرفتیم این بار دست از خیره سری بکشیم، دست های درازمان را در جیب هایمان پنهان کنیم و از صعود به قله منصرف شویم!

در برگشت، نزدیکی های حسنجون، موضوع خر های بی صاحب را از یکی از روستاییان که مشغول کار در باغ میوه اش بود جویا شدیم و فهمیدیم که کوه نشینان البرز از قدیم پیش از فرا رسیدن زمستان و به منظور پرهیز از تغذیه بی حاصل خر های پیر و بیمار در طول زمستان، آن ها را در کوهستان رها می کنند و به نوعی بازنشسته شان می کنند. بعضی از آن ها زمستان را از سر نمی گذرانند و طعمه گرگ و پلنگ میشوند و برخی هم که به قولی عمرشان به دنیا باقی ست بهار سال بعد را هم به چشم می بینند و یکسال دیگر بدون سَر خَر در کوهستان می چرند، و این خر ها هم از آن خر ها بوده اند. البته من بعید می دانم که این شیوه بازنشسته کردن خر ها دیگر رایج باشد، آن ها این روز ها به احتمال زیاد سر از آشپزخانه چلوکبابی ها در می آورند. دوستان خواننده مخیر هستند که هر جور که می خواهند از این داستان نتیجه گیری کنند، عبرت بگیرند یا نگیرند ولی لطفاً فرض کنند که تمام ماجرا زیر سر منِ راوی بوده است.

5 دیدگاه برای «خر های شاه البرز»

    1. در حال اسباب‌کشی بودیم. از این بعد اینجا
      manoname.wordpress.com
      در خدمت هستیم.

      لایک

بیان دیدگاه