آتاتُرک وملایان

این مطلب را دوستی برایم فرستاده که من آن را با مختصر ویرایش اینجا می آورم

در سفر رضا شاه به ترکیه پدر بزرگ من که جزو همراهان او بوده تعریف میکرد که قطار حامل رضا شاه و آتاترک و همراهان در هر ایستگاه از طرف جمعیت کثیری از اهالی بومی مورد استقبال قرار می‌گرفت.
در یکی از ایستگاه ها، در حالیکه آتاترک و رضا شاه از دو پنجره کنار هم برای مردم دست تکان می دادند، ناگهان متوجه شدیم که مردی در حالیکه کاغذی در دست دارد با هیجان زیادی جمعیت را می شکافد و با تکرار جمله « عریضهَ م وار، عریضهَ م وار» سعی دارد خودش را به پنجره آتاتورک نزدیک کند.  آتاتورک با اشاره دست فهماند که بگذارید جلو بیاید، او نزدیک شد و آتاتورک ازاو پرسید چه در آن کاغذ نوشته است. او شروع  کرد که :  بر من ظلم شده، من مُلا بوده ام ، مرا خلع لباس کرده اند، اموالم را گرفته اند و از مسجد دهی که پیشنمازش بوده ام بیرونم کرده اند و ….. 
آتاتورک به دقت گوش کرد، سپس با دست اشاره کرد جلوتر بیاید، گویی که می خواهد در گوشش چیزی بگوید.  اوبه پنجره نزدیک شد، رو پاهایش بلند شد و سرش را نزدیک کرد ، آتاتورک با حرکتی سریع سر او را گرفت و روی پنجره قطار آنقدر فشار داد که او خفه شد و دیگر تکانی نخورد ، آنگاه او را به میان جمعیت پرت کرد ، در حالیکه تمام این مدت سکوت سنگینی در ایستگاه حکم فرما بود. سپس با دست اشاره کرد که توقف کافیست، و قطار به راه افتاد.

بیان دیدگاه